معنی قاعده و قانون
حل جدول
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
قانون. (معرب، اِ) اصل. (برهان) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). گویند این لغت معرب کانون است و عربی نیست لیکن در عربی مستعمل است. (برهان) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). امری است کلی که بر همه جزئیاتش منطبق گردد و احکام جزئیات از آن شناخته شود چون گفته ٔ نحویان ! فاعل مرفوع است و مفعول منصوب و مضاف الیه مجرور. (ترجمه ٔ تعریفات). قاعده. (برهان). رجوع به قاعده شود. رسم. (برهان). ناموس. دستور. (برهان) (ناظم الاطباء). یاسه. (ناظم الاطباء). یاسا. حکم اجباری که از دستگاه حکومت مقتدر مملکتی صدور یابد و مبنی و متکی بر طبیعت عالم تمدن و متناسب با طبیعت انسان باشد و بدون استثناء شامل همه ٔ افراد مردم آن مملکت گردد و اغراض مستبدانه ٔ اشخاص را در آن دخالتی نباشد. (ناظم الاطباء).
ترکیبات: قانون دان. قانون زن. قانون شکن. قانون شکنی. قانون گذار. قانون گذاری، قانون نواز. قانونی.
- امثال:
قانون کور است.
|| کتاب قانون، دفتر خراج. || طریقه. منوال. روش. || آئین. شریعت. || آداب. || شکل. طرز. ترتیب. نظم. (ناظم الاطباء).
مترادف و متضاد زبان فارسی
آیین، ترتیب، رسم، روش، سیرت، طرز، طریقه، اساس، اصل، بنیاد، بنیان، پایه، شالوده، حیض، رگل، عادت، ضابطه، قانون، نسق، نظم
فرهنگ عمید
دستورها، مقررات، و احکامی که از طرف دولت و مجلس برای برقراری نظم و اداره کردن امور جامعه وضع شود،
رسم، آیین، روش،
اصل اثبات شده در یک علم: قانون نیوتن، قانون علیت،
* قانون اساسی: قانونی که پایه و اساس همۀ قانونهای مملکت و حکومت است،
عربی به فارسی
قانون , قانون موضوعه , حکم , اساسنامه
فرهنگ فارسی آزاد
قانُونْ، نظام- شریعت- آئین- مقیاس هر امر- اصل- حکم کلّی و عمومی- قاعده کلّی- روش عمومی و قاطع- دستور مُصَوَّب و لازم الاجراء یا لازمُ الرَّعایّه برای عموم- نوعی آلت موسیقی شبیه سنتور (جمع: قَوانِیْن)،
معادل ابجد
393